آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

اولین نوه گلم آبتین

تولد یک سالگی

آره تولد یک سالگی مامان از مالزی برات یه لباس حیونی آورده بود.و یه کیک عنکبوت هم سفارش داده بودن.این هم تولد یک سالگی شما.ایشالا که صد ساله بشی .وقتی برا خودت مردی شدی هر وقت یاد من و پدر جون افتادی برامون دعا کن .یادت باشه که همیشه با همه خوش بخورد باشی .خدا رو فراموش نکن و نماز بخون و هر خواسته ای که داری فقط از خدا بخواه ............ تولدت مبارک........       این هم مامان جون ومامان بزرگی ...
11 آبان 1392

اولین مسافرت خارج از کشور

کم کم داشتی دوازده ماهه میشدی که به اولین مسافرت خارجی رفتی .همراه مامان و بابا رفتی مالزی    شما روی ساکت نشستی وآماده رفتن  همراه با کارلوس عروسکت شما تا مدتها هر جا میرفتی کارلوس را با خودت میبردی.    آبتین و مامان در هواپیما   این هم عکس پاسپورتت   ...
10 آبان 1392

مریضی در سفر

واما اونجا چند روزی خوب بودی بعد یه چند تا دونه زده بودی و تب کرده بودی .که برده بودنت دکتر وبقیه ماجرا خلاصه اینکه به مامان وبابا اصلا" خوش نگذشته بود.چون شما حال ندار بودی     وقتی برگشتین خیلی لاغر شده بودی  ...
8 آبان 1392

خاطرات سفر

نه ماهه بودی که برای بار دوم رفتیم تهران منتها این دفعه با ماشین پدر جون برای رفتن به عروسی (هانیه) همراه مامان و بابا و دایی سیامک (که تا مدتها بهش میگفتی مکی) این هم عکس عروسی ودر بند...........برگشتن دایی سیامک وبابا رضا نیومدن چون کار داشتن.واینجا ادامه سفر ما رستوران بین راه و نماز خوندن پدر جون.............       ...
8 آبان 1392

باز هم چند تا عکس

  وقتی از حمام میومدی خیلی ملوس میشدی   وقتی هم خواب بودی خیلی ناز بودی   روی صندلی که برات گرفتم   در حال غذا خوردن   با خاله   با لب تاب مادر جون    با دایی سیامک   /       ...
7 آبان 1392

عکس

بعدش یواش یواش راه افتادی ودیگه شیطون شدی کتابهای کتابخونتون رو در میاوردی و........            شما آب بازی رو خیلی دوست داری        شما زوی ماشین پدر جون   این هم تاب که برات گرفته بودم   ...
3 آبان 1392

عکس

آبتین خونه مامان بزرگی      آبتین در آیینه آبتین خونه مامان بزرگی      آبتین در آیینه    آبتین در آغوشی با دایی مکی   آبتین در روسری      ...
3 آبان 1392

هفت ماهگی

آره گل پسرم......شما روز به روز و ساعت به ساعت بزرگ وبزرگتر میشدی وقتی هفت ماهه بودی نوبر میوه های بهاری بود. وپدر جون سیب ترش گرفته بود که برای شما خیلی جالب بود .واسباب بازی خوبی شده بود .   آره گل پسرم......شما روز به روز و ساعت به ساعت بزرگ وبزرگتر میشدی وقتی هفت ماهه بودی نوبر میوه های بهاری بود. وپدر جون سیب ترش گرفته بود که برای شما خیلی جالب بود .واسباب بازی خوبی شده بود .   واینهم چند تا عکس دیگه   ...
3 آبان 1392